ماهِ سِوُم

اینجا چراغی روشن است...

ماهِ سِوُم

اینجا چراغی روشن است...

ماهِ سِوُم
طبقه بندی موضوعی
يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۶ ب.ظ

حاجی


بعد یک عمر منتظر ماندن

اسم بابا در امده امسال

شادی از چشمهاش معلوم است

همه یِ خانه سر خوش و خوشحال



یازده سال ِ منتظر مانده

زائر خانه ی خدا بشود

یازده سالِ گریه میکرده

راهیِ مروه و صفا بشود



وقت رفتن برای بدرقه اش

همه تا پای کاروان رفتیم

زیر قرآن کمی تبسم کرد

گفت نامهربان ،گران ،رفتیم



هرکسی حاجتی به او میگفت

بچه ام را دعا بکن حاجی

مادرم مدتیست بیمار است

جای ماهم صفا بکن حاجی



در مدینه بقیع یادم باش

هر کسی داشت خرده حاجاتی

خواهر کوچکم صدایش زد

یک لباس عروس و سوغاتی



رفت بابا سوار ماشین شد

بغض مادر که ناگهان ترکید

گفت باگریه و دعایی خواند

به سلامت برید و برگردید



تِِلِفن زد پدر به او گفتم

 ریسه های حیاط را بستم

کار دارد هنوز کوچه ولی

سخت دلتنگ و منتظر هستم



گفت مُحرم شدیم در شجره

حس وحالش شده است معراجی

گفت باید کچل شوم پسرم

بعد ازین ها به من بگو حاجی



خواهرت هر چه گفته بودانجا

همه را یک به یک خریدم من

راستی، ساعتی که تو گفتی

هر چه گشتم ولی ندیدم من



گفت چونکه مدینه اولیٓ است

قبل عید غدیر میآید

کارها را عقب نَیٓندازم

به خیالی که دیر میآید



تِلِفن قطع شد وٓ ما هر روز 

از رسانه پی خبر بودیم

گاه مشعر و گاه هم عرفات

چشم گردان، پیِ پدر بودیم



روز قربان حدود ساعت ده 

خبری زود حرف مردم شد

کشته های زیاد در عرفات

عید در کام مادرم گم شد



زنگ خانه مدام هی میزد

خبر از مکه و منا دارید؟

پدر آیا سلامت و خوب است؟

صدقه هم کنار بُگذارید 



خواهر کوچکم نمیفهمید

مادرم منحنی و خم شده بود

انتظار و سکوتِ نافرجام

خانه یکسر تمام غم شده بود



اسمها را دوباره میخواندیم

دارد آمار میرود بالا 

صد و ده _نه دویست _نه سیصد

ناگهان اسمی آشنا حالا


مادر از حال رفته غش کرده

چند زن دور او به دلداری

خواهرم کوچک است دق نکند

پس کجایی پدر بیا یاری


صوت قرآن صدای الرحمان

راه را طی نکرده برگشتیم

خواب هستم و یا که بیدارم

چقدر زود بی پدر گشتیم



گفته بودی که زود میآیی 

قول دادی درست قبل غدیر

پای قولت چرا نماندی پس

حق بده پس اگر شدم دلگیر



داده بودم برات بنویسند

روی یک پرچم بلندِ سه رنگ 

پدرم حجُ وسعی تو مقبول 

وٓکنارش دوبیت شعر قشنگ



چقدر نقشه بود توی سرم 

مثلاً نقل وقت آمدنت

گوسفندی برات سر ببریم

یک عرق چین به رنگ پیرهنت



کارتهایی که نام تو خورده

دعوت دوستان به صرف نهار

چه بگویم به دخترت بابا

نه ، نمانده براش صبر و قرار



چه کسی میدهد به او پاسخ

گونه ای که به او زیان نرسد

کاش ساکی که پر ز سوغاتی است

هرگز اینجا به دستمان نرسد



چِقٓدٓر زود دیر شد بابا

خستگی مانده است تویِ تنم

از سفر قبل امدن باید

ریسه ها را یکی یکی بِکَنَم



راستی گوییا اجل نگُذاشت

سر خود را کچل کنی بزنی

گفته بودی بگویمت حاجی

حاج بابای مهربان منی


سید_امیر_حسین_میرحسینی

  • ماه سوم

نظرات  (۳)

سلام
عیدتون مبارک 
پاسخ:
سلااااااااام
عید شما هم مبارک باشه 
اتفاق تلخی است وقتی پدری یا مادری از خانه برای همیشه می رود. می شود گفت دیگر آنجا خانه نیست. تکه های کنار همی است که آن بزرگتر بازمانده به زور کنار هم نگه داشته است و هر زمان که طاقتش تمام شود، خانواده هم متلاشی می شود.
خدا به همه خانواده هایی که هر روز یک نفرشان در تصادف، حادثه، بیماری و حالا حج، به این مصیبت گرفتار می شوند صبر دهد تا نپاشند. 
پاسخ:
خیلی درست گفتین. به نظر من بدترین اتفاق زندگی مرگ عزیزاست. البته باید بتونیم با مرگ آشتی کنیم و دیگه اینقدر زشت و ترسناک نبینیمش ولی به هر حال اونی که میمیره خیلی جای بهتری میره. اونی که میمونه سختی واقعی رو میکشه 
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و اخر تابع له علی ذالک

خداوند از سر مسببانش نگذرد
پاسخ:
الهییی آآآآآآمییییین
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی