سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۱ ق.ظ
119
خیلی وقتها هیچ چیز جالبی در زندگی برای نوشتن وجود ندارد. هرچه سعی میکنی نکته ای در روزهایت پیدا کنی و فقط بنویسی و بنویسی و بنویسی، انگار زندگی تهی میشود از اتفاقات و روزهای و لحظات قابل نوشتن. گاهی میخواهی به همه بگویی من زاویه متفاوتی برای نگاه کردن دارم ولی انگار چشمهایت بسته میشود. اما هنوز نمیدانم چرا.
ولی این روزها سرشار از نوشتن است حتی اگر قلمی در دست نگیری و چیزی را روی کاغذ نیاوری ولی خیلی چیزها را میتوانی در دلت ثبت کنی؛ گاهی حتی برای تمام عمر.
این روزها خدا میگوید و من مینویسم. او حرف میزند و من گوش میدهم. سراپای وجودم دست و گوش است و قلبم سراسر ورقهای پاک. با جانی تهی از وابستگی و درونی خالی از همه چیز. آرام و سبکبال.
مهربانترینِ عالم هر چه میخواهی بر وجودم بنویس که تو سراسر عشقی و من محتاج ذره ذره ی حضورت......
- ۹۵/۰۳/۱۸