تا مگر
یک نفسم
بوی تو آرد دم صبح.....
همه شب
منتظر مرغ
سحرخوان بودم.....
- ۰ نظر
- ۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۹
تا مگر
یک نفسم
بوی تو آرد دم صبح.....
همه شب
منتظر مرغ
سحرخوان بودم.....
در میان جمع تنها نشسته بودم
که صدای خداوند به من رسید
همان دم چشم های تاریک من فروغ یافت
و شعله ای از آتش بر دهان من نهادند
اکنون می خندم و لبخند می زنم
که چقدر زندگی خوب و زیباست
اگر چه پای مرا در راهی خلوت و خاموش نهاده اند
به شادی جمع را ترک می گویم
تا در باغ خویش گشت و گذار کنم
و در این گردش
دستهایم را از میوه ها و گل ها پر کنم
و با دلی پرنشاط به خورشید سلام کنم
که سرتاسر باغ را برافروخته است
همراه بادها می روم
که بوی خوش گل و یاسمن را
تا گرداب ها با خود می برند
سرانجام به جایی می رسم که یاس های بلند می رویند
و چهره های خود را چون قدیس هان سفیدرو به سوی خدا می کنند
و هنگامی که یاس ها به نماز و نیایش می آیند
من نیز با آنها بر زمین زانو می زنم
زیرا خود را در پرستشگاه قدس الهی می یابم
🔺هلن کلر
📓کیمیا ج ۳ ص ۳۰
🔺به اهتمام: حسین الهی قمشه ای/احمد بهشتی
✨گیرند همه روزه و من گیسویت
جویند همه هلال و من ابرویت
✨از جمله این دوازده ماه تمام
یک ماه مبارک است آنهم رویت
واعظ خوانساری
عشق ما را پی کاری
به جهان آورده است
اَدب این است که
مشغولِ تماشا نشویم…
صائب تبریزی 🌿
شخصی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می برد. کفاش نگاهی به کفش کرده می گوید: این کفش سه کوک می خواهد و اجرت هر کوک ده تومان می شود که درمجموع خرج کفش می شود سی تومان. مشتری قبول می کند. پول را می دهد و می رود تا ساعتی دیگر برگردد و کفش تعمیر شده را تحویل بگیرد.
کفاش دست به کار می شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام. اما با یک نگاه عمیق در می یابد اگر چه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می شود و کفش، کفشتر خواهد شد. از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزند.
او میان نفع و اخلاق و میان دل و قاعده ی توافق مانده است. یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست. اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده؛ اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده. اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون جلو رفته؛ اما اگر بزند صدای لبیک او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد.
دنیا پر از فرصت کوک چهارم است. و من و تو کفاش های دو دل...
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
مهربانی را اگر قسمت کنیم
من یقین دارم به ماهم می رسد
آدمی گر ایستد بربام عشق
دست هایش تا خداهم می رسد
شاگردی که سالهای متمادی، نزد استادی آموزش دیده بود، روزی به استاد خود گفت:
تردید دارم که بتوانم روزی به روشنایی معنوی برسم، زیرا هیچ تغییر خاصی را، در درون خود، احساس نمی کنم؟
استاد به او گفت: روشنایی معنوی ، مانند طلوع خورشید است، در تاریکی شب می نشینی و جز انتظار کشیدن برای طلوع خورشید، کاری از دستِ تو، بر نمی آید. و شب هم چه کوتاه و چه بلند؛ بالاخره خورشید طلوع خواهد کرد.
شاگرد پرسید: پس اگر خورشید در هر صورت طلوع خواهد کرد، پس این همه تمریناتِ سختِ معنوی به چه کار می آید؟
استاد گفت: انجام این تمرینات، تو را قوی وآماده میکند، تا هنگامِ طلوع خورشید،بتوانی " بیــدار" باشی..!
ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺗﮕﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ,
ﺷﻤﺎ ﻣﻌﺒﺪﯼ ﻫﺴﺘﯿﺪ ,
ﮐﻪ ﺧـﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ,
ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﺘﺎﻥ...
ﻣﻌـﺸﻮﻕ ﺩﺭ ﻋـﺎﺷﻖ ﻧﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ,
تغییر واقعی همیشه از درون آغاز میشود ,
پس هنگامی که در خلوت خودت هستی تغییر کن ,
نه در مقابل دیگران ,
هرکس که دیگران را بشناسد ,
عاقل است ,
وهر کس خود را بشناسد ,
عارف است .
بهشت یعنی
یک موسیقی ملایم باشد
تو اینجا باشی
سرت روی پایم
دست راستم لای موهات
و دست چپم در حال نوشتن شعر...
اما صبر کن،
من که چپ دست نیستم!
...
مهم نیست،
تا آن روز تمرین میکنم
اولویت همیشه با موهای "تو"ست...
عباس معروفی
جز وصل تو ، دل به هرچه بستم توبه
بی یاد تو ، هر جا که نشستم ، توبه
در حضرت تو ، توبه شکستم صد بار
زین توبه ، که صد بار شکستم ، توبه
از بس که ، شکستم و ببستم ، توبه
فریاد ، همی کند ، ز دستم ، توبه
دیروز ، به توبه ای ، شکستم ساغر
وامروز ، به ساغری ، شکستم توبه
از هر چه ، نه از بهر تو کردم ، توبه
ور بی تو ، غمی خوردم ، ازآن غم ، توبه
و آن نیز ، که بعد ازین برای تو کنم
گر بهتر از آن توان ، از آن هم ، توبه
ابوسعید ابوالخیر
اگر هزار غم است از جهانیان بر دل
همین بس است که او غمگسار ما باشد
سعدی