ماهِ سِوُم

اینجا چراغی روشن است...

ماهِ سِوُم

اینجا چراغی روشن است...

ماهِ سِوُم
طبقه بندی موضوعی

۲۰۸ مطلب با موضوع «ناب» ثبت شده است

تو بی دلیل زیبایی...

چون لبخندی در جنگ !

مهدی آخرتی
  • ماه سوم

جهان غرق رحمت اوست....

  • ماه سوم

در کتاب" درود بر خودم" نوشته شده: در هجده سالگی , نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید . وقتی چهل ساله میشوید , اهمیتی نمی دهید که دیگران در مورد شمــا چه فکر میکنند . و زمانی که شصت ساله میشوید , پی میبرید که اصلا هیچکس در مورد شما فکر نمیکرده است ! تا فرصت زندگی دارین جانانه زندگی کنید. . . و عــمر گرانمایه رو به خاطــر توهم فکــر دیگران هــدر ندهید!!!

  • ماه سوم


بعد یک عمر منتظر ماندن

اسم بابا در امده امسال

شادی از چشمهاش معلوم است

همه یِ خانه سر خوش و خوشحال



یازده سال ِ منتظر مانده

زائر خانه ی خدا بشود

یازده سالِ گریه میکرده

راهیِ مروه و صفا بشود



وقت رفتن برای بدرقه اش

همه تا پای کاروان رفتیم

زیر قرآن کمی تبسم کرد

گفت نامهربان ،گران ،رفتیم



هرکسی حاجتی به او میگفت

بچه ام را دعا بکن حاجی

مادرم مدتیست بیمار است

جای ماهم صفا بکن حاجی



در مدینه بقیع یادم باش

هر کسی داشت خرده حاجاتی

خواهر کوچکم صدایش زد

یک لباس عروس و سوغاتی



رفت بابا سوار ماشین شد

بغض مادر که ناگهان ترکید

گفت باگریه و دعایی خواند

به سلامت برید و برگردید



تِِلِفن زد پدر به او گفتم

 ریسه های حیاط را بستم

کار دارد هنوز کوچه ولی

سخت دلتنگ و منتظر هستم



گفت مُحرم شدیم در شجره

حس وحالش شده است معراجی

گفت باید کچل شوم پسرم

بعد ازین ها به من بگو حاجی



خواهرت هر چه گفته بودانجا

همه را یک به یک خریدم من

راستی، ساعتی که تو گفتی

هر چه گشتم ولی ندیدم من



گفت چونکه مدینه اولیٓ است

قبل عید غدیر میآید

کارها را عقب نَیٓندازم

به خیالی که دیر میآید



تِلِفن قطع شد وٓ ما هر روز 

از رسانه پی خبر بودیم

گاه مشعر و گاه هم عرفات

چشم گردان، پیِ پدر بودیم



روز قربان حدود ساعت ده 

خبری زود حرف مردم شد

کشته های زیاد در عرفات

عید در کام مادرم گم شد



زنگ خانه مدام هی میزد

خبر از مکه و منا دارید؟

پدر آیا سلامت و خوب است؟

صدقه هم کنار بُگذارید 



خواهر کوچکم نمیفهمید

مادرم منحنی و خم شده بود

انتظار و سکوتِ نافرجام

خانه یکسر تمام غم شده بود



اسمها را دوباره میخواندیم

دارد آمار میرود بالا 

صد و ده _نه دویست _نه سیصد

ناگهان اسمی آشنا حالا


مادر از حال رفته غش کرده

چند زن دور او به دلداری

خواهرم کوچک است دق نکند

پس کجایی پدر بیا یاری


صوت قرآن صدای الرحمان

راه را طی نکرده برگشتیم

خواب هستم و یا که بیدارم

چقدر زود بی پدر گشتیم



گفته بودی که زود میآیی 

قول دادی درست قبل غدیر

پای قولت چرا نماندی پس

حق بده پس اگر شدم دلگیر



داده بودم برات بنویسند

روی یک پرچم بلندِ سه رنگ 

پدرم حجُ وسعی تو مقبول 

وٓکنارش دوبیت شعر قشنگ



چقدر نقشه بود توی سرم 

مثلاً نقل وقت آمدنت

گوسفندی برات سر ببریم

یک عرق چین به رنگ پیرهنت



کارتهایی که نام تو خورده

دعوت دوستان به صرف نهار

چه بگویم به دخترت بابا

نه ، نمانده براش صبر و قرار



چه کسی میدهد به او پاسخ

گونه ای که به او زیان نرسد

کاش ساکی که پر ز سوغاتی است

هرگز اینجا به دستمان نرسد



چِقٓدٓر زود دیر شد بابا

خستگی مانده است تویِ تنم

از سفر قبل امدن باید

ریسه ها را یکی یکی بِکَنَم



راستی گوییا اجل نگُذاشت

سر خود را کچل کنی بزنی

گفته بودی بگویمت حاجی

حاج بابای مهربان منی


سید_امیر_حسین_میرحسینی

  • ماه سوم

ای خوش آن دوران که پیش از روز و شب

‏ فارغ از اندوه و خالی از تعب

متحد بودیم با شاه وجود

 نقش غیریت بکلی محو بود

متحد بودیم و یک گوهر همه‏

 بی سرو و بی ‏پا بُدیم آن سر همه

یک گهر بودیم همچون آفتاب‏

 بی گره بودیم و صافی همچو آب

........

  • ماه سوم

ماهےِ افْـتاده بَر خاڪِ پَریشـان دیـدِه اے؟

مَن دقیقــا" تا هَمان انْدازه ویــرانِ تــُواَم ...

  • ماه سوم

گفتند: آن مرد ماهی گیر است. آن مرد از دریا ماهی میگیرد

گفتند: آن مرد کشاورز است. آن مرد در زمین دانه می کارد

جوانمرد گفت: چه نیکو که آن مرد، ماهی گیر است و از دریا ماهی میگیرد

و چه نیکو که آن مرد، کشاورز است و در زمین دانه می کارد

اما نیکوتر مردی است که از خشکی ماهی میگیرد و دانه اش را در دریا می کارد

و نیکوتر از این دو، کسی است که میتواند از آب، آتش بگیرد

و از زمین، آسمان را برداشت کند

ممکن را به ممکن رساندن کار مردان است

اما کار جوانمردان آن است که ناممکن را ممکن سازند

هزاران معجزه میان آسمان و زمین معطل است

دستی باید، تا معجزه ها را فرود آورد

و آن، دست جوانمرد است



عرفان نظر آهاری

کتاب: جوانمرد، نام دیگر تو

  • ماه سوم

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شصت می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود

 

  • ماه سوم