* خیلی در تنهایی با خودم به قیامت فکر میکنم. به اینکه احتمالا در آن روز بزرگ، من و تو، مثل دو غریبه از کنار هم عبور میکنیم بدون اینکه به خاطر بیاوریم که روزگاری عاشق و دلباخته ی هم بودیم. بدون کوچکترین نقطه اشتراکی. همدیگر را نخواهیم دید، احساس نخواهیم کرد، و چقدر تلخ خواهد بود آن روز.
* به این فکر میکنم که هر عشقی فقط همینجاست. با مرگ، همه چیز تمام میشود، ارتباط آدمها، دوست داشتن ها، عشق ها، حتی درد ها و دلتنگی ها. زندگی بی نهایت زیباست و به همان میزان فراموشی زشت است.
* فکر میکنم به اینکه چقدر اطراف دنیا تاریک است. به اینکه چند نفر از آدم های روی زمین به بیرونِ زمین می اندیشند؛ اندیشه ای عمیق و درخور.
* فکر میکنم و میبینم که چقدر تنهایی بر زمین حاکم است و به این نقطه که میرسم وجودم را گریه پر میکند.
خدایا این را فقط به تو میگویم که حتی نجواهای مرا میشنوی: من تمام لحظات زندگی و تمام سرنوشت را خودم انتخاب کردم و ساختم ولی تنهایی و فراموشی هیچوقت انتخاب من نخواهد بود.....