ماهِ سِوُم

اینجا چراغی روشن است...

ماهِ سِوُم

اینجا چراغی روشن است...

ماهِ سِوُم
طبقه بندی موضوعی

۲۶ مطلب با موضوع «من» ثبت شده است

امروز روز خوبیست. دلم بی بهانه میخندد. قلبم بدون مرز مهربانی میکند. جانی تازه در رگهای من است. نمیدانم کدام پرنده پای پنجره ام دعا خوانده. من هیچ نمیدانم....

فقط امروز تا جایی که هست، زندگی میکنم.........


* امروز: جکسون پولاک، دکونینگ و مارک روتکو در موزه هنرهای معاصر تهران

بخشی از مهم‌ترین آثار گنجینه موزه هنرهای معاصر تهران با عنوان ˝ذهنیت ملموس˝ از روز 24 شهریور ماه ساعت 6 بعدازظهر در معرض دید علاقه‌مندان قرار دارد.

+ شاید دوستانی رو اینجا ببینم.... به امید دیدار

  • ماه سوم

وااای دوباره زمستون داره میاد.... قلبم از جا داره کنده میشه.........

  • ماه سوم

خیلی وقته که دیگه تابستون برام معنی نداره. از وقتی تابستونام مث ماههای دیگه کار میکنم و از مهر و مدرسه خبری نیست. امشب برای اون روزا دلم خیلی تنگ شد. روزایی که میشمردم ببینم تا اول مهر چقد مونده. چقد دیگه با خیال راحت میتونیم مهمونی بریم و کسی بهم نمیگه پاشو فردا مدرسه داری خواب میمونی. 

روزایی که صب که از خواب بیدار میشدم تو خونه تنها بودم. تنهایی مینشستم تو خونه کارتون میدیدم. بدشم کتاب میخوندم و کتاب میخوندم و کتاب میخوندم....

چه روزایی رو من گذروندم. روزای خیلیییی خوبی بود. همه ی وقتم با کارتون و کتاب پر میشد. دلم بازم از اون روزا میخواد....

  • ماه سوم

تقدیم به همه ی کسانی که در یافتن روزهای روشن، بیراهه های تاریک را تجربه کرده اند:


بیراهه ها رفتی.... برده ی گام...

رهگذارِ راهی از من، تا بی انجام

مسافر میان سنگینی پلک و جویِ سحر

و ندانستی که خود پایان این راهی.


هنگامی که عشق در دلت زوال می یابد

به بی انجامِ این بیراهه رسیده ای

هنگامی که در آسمان آبی پرستویی ندیدی

آخرِ دنیاست

هنگامی که گریستی اما اشکی نبود تا گونه های خشکیده ات را تر کند

آنجا مرگِ توست....

در کدامین بیراهه تو راهی خواهی یافت

به تولد فصل؟

این کدامین بیراهه است که تو را به خورشید میرساند؟

کدامین تکرارِ مکرر نیمه ی تو خواهد بود؟


به اشک هایت اعتماد نکن

تو را ترک خواهند گفت در اوج نیاز

در سراشیبِ صورتت خواهند چکید بی احساس

خود را بیاب با تمام ناتوانی

خود را بیاب تا صبحی دوباره آغاز کنی

در شبی اینچنین

نگاهت را به خورشید بدوز

و قدم بردار در راهی که نمیدانی انتهایش کجاست

گرمای خورشید در چشمانت لانه خواهد کرد

و تو را به آسمان خواهد برد

تو آبستن حوادثی 

از نور تا ظلمت

پس سپیدی روزها را بنگر و ظلمت را فراموش کن

تو دیگر در هیچ بیراهه ای در فراسوی حیات قدم نخواهی گذاشت


تو راه خود را خواهی یافت

بی انتهای شب را فراموش کن

ستارگان را بشمار

و با ضربان قلبت قدم بردار

راهِ تو در فراسویِ امید استــــــ...........



بیست و شش - دی - هشتاد و دو

  • ماه سوم

دختری اِستاده در بی رنگِ شب

همچون حبابی بر لب دریا

در ته چشمان او

مرگ افق های کبود عشق

در حصار گیسوانش مرغکان عشق در غوغا

بر حریر پیکرش فرش گلی از نور

بر لبش افسون صد نیرنگ و صد بلوای پر آشوب


او شبی با یک ستاره دستِ پیمان داد

تا بلور پیکرش را بر عبور هر غم ملموس 

در بی انتهای شب

فرو بندد

او به صد لحظه حضور آبیِ احساس پیمان داد

او غرور زخمی اش را با سرشکی گرم

آتش زد

و دلش را از عبورِ ناگهانِ عشق

پرپر کرد

اما ناگهان...

گیسوان چون شبش

شبهای بی خورشید

طولانی و بی امید

در غروب پیکرش بلعیده شد از نور

و چنان تنها شد از آن شب

که گویی هیچ شوقی در دلش هرگز نبوده ست و نخواهد بود

و اکنون

او غمی دارد به سنگینی امواج غریب درد

او غمی دارد

تا بی انتهای آسمان شب

او غمی از جنسِ پیچک های یخ بسته

بر حریقِ تلخِ غم داد

اما او دلی دارد پر از امید

پر از شمع و شب و صد رَنگ افسانه

پر از شور و نوا و خنده و گریه

پر از آمال دور و آرزوهای کمی نزدیک


صد هزاران شبنم بارانی و عاشق

در نگاه کوچکش هر روز

دل به رویای سپیدِ اشک می بازند

و هزاران مهربانی در حضورِ گرمِ دستانش

تا ابد پرواز خواهد کرد



* یکی از شعرهای قدیمی خودم که از یک تصویرسازیِ ذهنی شروع شد

اول - شهریور - هشتاد و سه


  • ماه سوم

2

سکوت گاهی از چشم هایم زبانه میکشد

و فریادم گاهی

به گوش هیچ کس نمیرسد....

چه پارادوکس عظیمی ست

در هزارتوی لحظه هاافزودن پاراگراف

  • ماه سوم