با درد بساز چون دوای تــــــو منم
در کس منگر که آشنای تــــــو منم
گر کشتهشوی مگو که من کشتهشدم
شکرانه بده که خونبهای تــــــو منم
مولوی / دیوان شمس
- ۰ نظر
- ۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۵:۵۱
با درد بساز چون دوای تــــــو منم
در کس منگر که آشنای تــــــو منم
گر کشتهشوی مگو که من کشتهشدم
شکرانه بده که خونبهای تــــــو منم
مولوی / دیوان شمس
اگر بتوانی به یک گل سرخ نگاه کنی و در سکوت به آن بنگری، بر آن نام ننهی و فقط با آن بمانی، آنگاه مراقبه کردهای.
اوشو
سعی کن کسی که تو را می ببیند
آرزو کند مثل تــــو باشد
از ایمان سخن نگو!
بگذار از نوری که در چهره داری، آن را احساس کند
از عقیده برایش نگو
بگذار با پایبندی تو، آنرا بپذیرد
از عبادت برایش نگو
بگذار آن را جلوی چشمش ببیند
از اخلاق برایش نگو
بگذار آن را از طریق مشاهده تو بپذیرد
از تعهد برایش نگو
بگذار با دیدن تو، از حقیقت آن لذت ببرد...
بگذار مردم با اعمال تو
خوب بودن را بشناسند...
🎀💕🎀💕🎀💕
خود را شناور کن
بگذار گاهی جریان آب تو را با خود ببرد
زندگی بدون تجربیات تازه و تلخ ارزش جنگیدن ندارد
خود را رها کن و سخت نگیر
"خاطرات سفر، فرمانده چه گوارا"
♻️ آنچه فکر می کنی هستی را
دفن کن؛
از دل این مرگ است که
" تولد دوباره " می یابی.
تولدی که مرگی در پی نخواهد داشت.
ای که مرا خـوانـده ای، راه نـشـانـم بـده
در شـب ظـلـمــانی ام، مـاه نــشـانـم بـده
یوسـف مصری ز چـاه، گـشت چنـان پادشـاه
گـر کـه طـریـق ایـن بُـود، چـاه نـشـانـم بـده
بر قـدمت همچـو خاک، گریه کنـم سوزناک
گِل شد از آن گریـه خاک، روح به جـانم بده
از دل شـب می رسـد، نـور سـراپـرده ها
در سـحــر از مشرقت، صـوت اذانـم بــده
سر خـوشـی این جـهـان، لـذت یک آن بُـود
آنچـه تو را خـوشـتـر است، راه بـه آنـم بـده
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تنعم جهان میخواهم
نی کام دل و راحت جان میخواهم
آنی که رضای توست آن میخواهم
💜💜💜
دوست من سلام
زندگی دوی استقامت است نه دوی سرعت.
عجله نکن, از دویدنت و مسیر لذت ببر.
همه به مقصد می رسند.
پادشاهی به درویشی گفت که:
آن لحظه که تو را به درگاهِ حق تجلّی و قُرب باشد،
مرا یاد کن!
گفت:
چون من در آن حضرت رَسم و تابِ آفتابِ آن جمال بر من زند،
مرا از خود یاد نیاید،
از تو چون یاد کنم؟
فیه ما فیه